50.افسوس که ما از همین رساله های عملیه پا فراتر نمی گذاریم و مهارت ما،پامال کردن شخصیت های متفکرمان است.شاهد قضیه اینکه در این صد سال، در هیچ کدام از محافل یا حوزه های دینی،نامی از سید جمال نبرده ایم.متجددین غیرمذهبی هم که فقط از همان ترجمه های فرنگی و افکار وارداتی اروپا،قدمی فراتر نمی گذارند و قدرت تشخیص و شناخت مستقلی ندارند.
51.موضوع یک کِشته کردن [مونوکولتور]یک مملکت،از خصوصیات عمل استعماری است و این کار به همان اندازه که برای رژیم استعماری،سود بیشتری دارد،برای مردم آن کشور،زیان آور است و مشکلات و مصائب [و وابستگی] اقتصادی و اجتماعی و حتما سیاسی متعدد پیش می آورد.
52.بسیار اتفاق افتاده است که من نظریه ای را مطرح کرده ام که جزء مبانی اصلی روشنفکری است؛اما برخی نخوانده و نشنیده و نفهمیده،با آن مخالفت کرده اند تنها به این دلیل که شنیده من دارای گرایش مذهبی هستم.اغلب کتابهای مرا از پشت جلدش رد کرده اند!اینها همان افرادی هستند که چون شنیده اند که روشنفکران اروپائی،مذهبی نیستند،خیال کرده اند که هر کس با مذهب مخالفت کند،یک روشنفکر اروپائی می شود!
53.تاریخ جامعهء من به عنوان فردی متعلق به این جامعه،نسبت به تاریخ جامعهء اروپائی مسیری معکوس دارد!او از قرون وسطا به عصر طلائی تمدن و فرهنگ و عقل و علم رسیده و ما از عصر طلائی خویش به اعماق ظلمانی و مرگبار و مختنق قرون وسطائی.
54.من به قرن جامعهء خودم کار دارم.منِ روشنفکر نباید فراموش کنم که نه در آلمان قرن نوزدهم هستم و نه فرانسهء قرن بیستم و نه ایتالیای قرن 15 و 16،من در مشهد و تهران و اصفهان و تبریز و قم و خوزستان زندگی می کنم.این واقعیت است.رئالیست بودن یعنی همین.یعنی قضاوتهای اجتماعی را،نه از روی آثار روشنفکران جهان،بلکه از میان تودهء مردم بیرون کشیدن،نه متن کتاب،که متن مردم را خواندن،به من چه مربوط که قرن،قرن غیر مذهبی است؟مهم این است که جامعهء من یک جامعهء مذهبی است.من چه مذهبی باشم و چه نباشم،(به عنوان یک بینش فلسفی فردی)اگر روشنفکرم باید به این واقعیت عینی اجتماعی و جامعه شناسی معترف باشم.بیشتر روشنفکران ما عقیدهء شخصی شان را با واقعیت اجتماعی خلط می کنند.چون خودشان مخالف مذهبند،در کار اجتماعی و سیاسی شان نیز جامعه را مخالف مذهب تلقی می کنند.
ادامه دارد......